عطوفت های ثقیل!
از بچگی دلم برای رفتگرها و کارگرها می سوخت .مخصوصا اگر پیر بودند .الان هم اگر رفتگر و یا کارگری در محل ببینم اگر تابستان باشد شربت و اگر زمستان باشد چای برایش میبرم.شعف چشمانشان موقع دیدن سینی برایم بی نهایت شیرین است.پاییز هم که می شود شهرداری تازه یادش می افتد زمین ها را نکنده.حالا محل شده قرق کارگرها.پریروز که از سر کار برمی گشتم کارگران مشغول استراحت بودند.از دور که دیدمشان تصمیم گرفتم با سینی شربت شادشان کنم اما جلوتر که رفتم دو جوان افغانی رادیدم که تکتف کرده رو به قبله ایستاده اند و نماز می خوانند و کارگرهای جوان ایرانی خوابیده ادایشان را در می اوردند و هرهر می خندند.بابا همیشه می گوید :دین ما دین رافت است .باید با عاصیان با عطوفت برخورد کرد .اما گاهی عاصیان انقدر لج آدم را در می آورند که دلت نمی خواهد حتی یک جرعه آب مهمانشان کنی .اما با تمام این احوال دندان صبر برجگرمی فشارم و سینی شربت را می دهم دست همان جوان ایرانی .
پی نوشت:همیشه تصویر پیامبرموقع چیدن ناخن های اعرابی و بازگو کردن اسلام رابرای خودم ترسیم می کنم.باید تمرین کنم.زیاد خیلی زیاد.
+ نوشته شده در شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۱ ساعت 15:44 توسط میس طلبه
|
این جا می توانی خودت باشی خالی از رنگ ،سفید سفید!!