سرباز کوچک!
طبل می خرم .از آن کوچک ها .می اندازد دور گردنش .پیشانی بند یا حسین هم می بندد .با پیراهن مشکی که گوشه اش با نخ سبزی گل دوزی شده یا حسین(ع).می رویم دسته ببینیم .او هم همراه دسته ها طبل می زند.کیف می کند،مرتب می گوید :خوب می زنم مامان ؟می خندم می گویم :از همه بهتر .دسته دم می گیرد (وای حسین کشته شد وای حسین کشته شد)دیگر طبل نمی زند لحظاتی نگاهشان می کند و می پرسد:مامان چرا امام حسین و کشتن؟بغض می کنم .بغضم را فرو می خورم ومی گویم:امام حسین به آدم بدا می گفت نباید کار بد انجام بدن.آدم بدا هم دوست نداشتن کسی جلوی کارای بدشون رو بگیره .امام حسین رفت تا نذاره اونا به کارای بدشون ادامه بدن اونا هم امام حسین و شهید کردن.ما هم همیشه باید به دیگران بگیم کار بد نکنن تا امام حسین ما رو دوست داشته باشه.دختری در میان زنان خرما پخش می کند .عینک آفتابی و رژ صورتی و کت کوتاه و...روی پاهایش بلند می شود تا چیزی در گوشم بگوید سر خم می کنم .چیه مامان؟مامان هر کی رژ بزنه و موهاشو بذاره بیرون کار بدی کرده؟اره مامان .دختر سینی خرما را روبه روی محمد نگه می دارد .محمد عاشق خرماست.نگاهی به سینی خرما می کند و نگاهی به دختر .دختر با صدایی کش دار می گوید :بردار عزیزم.
نه نمی خورم!
چرا عزیزم؟
چون تو کار بدی می کنی و هر کس کار بد کنه امام حسین دوسش نداره.
دختر مبهوت نگاهش می کند:چه کار بدی کردم؟
مامانم می گه هر کی موهاشو بذاره بیرون و به لباش رژ بزنه کار بدی کرده و ما باید بهش بگیم تا امام حسین مارو دوست داشته باشه.اشک در چشم دختر حلقه می زند .لبهایش را می مکد .شالش را جلو می کشد و با صدایی بغض الود میگوید :حالا دیگه امام حسین منم دوست داره .محمد می گوید می شه دو تا بردارم ؟دخترک می گوید سه تا بردار.
دست می کشم روی سرش .عاقبت به خیر شوی سرباز کوچک حسین.
این جا می توانی خودت باشی خالی از رنگ ،سفید سفید!!