چند هفته ایست توی کلاس کتاب اداب معاشرت ژان لویی فورنیه را می خوانیم .زیر چشمی بچه ها را نگاه می کنم .دخترکان ملیح و معصوم و کمی تا قسمتی لوس . یک بار تا انتهای کلاس می روم .دست مریم را می گیرم ،شانه نگین را می فشارم به عارفه لبخند می زنم .بچه ها شاکی می شوند "بخونید دیگه خانم "خوب اماده اید ؟

بچه ها یک صدا می گویند :بله  . گلویی صاف میکنم و می خوانم .به ارامی فین کنید .بچه ها جیغ می کشند .دستمالتان را تماما باز نکنید .بلکه ان را نیمه باز کنید .هنوز صدای جیغ می اید .فاطمه عق می زند .با شیطنت می خندم و می گویم :خودتون گفتید بخون باید تا تهشو گوش کنید . بعد از فین کردن به ان نگاه نکنید از همه مهم تر به دیگران نشان ندهید .امکان اینکه یک مروارید فین کرده باشید خیلی خیلی کم است .

کلاس منفجر می شود .بعضی ها دل اشوبه گرفته اند .لیلا میگوید :خانم اما من یادم می یاد یه بار مروارید فین کردم .ریسه می روم و می گویم نکنه همون گردن بندی که دور گردنته ؟صدای شلیک خنده بچه ها کلاس را می لرزاند .لیلا میگوید :یادم رفته بوداز جواب کم نمی یارید !

بعد از کلاس کسی سرش را روی شانه ام می فشارد و می گوید:عاشقتم  .مریم است .سرش را می بوسم .با خودم فکر می کنم چه کسی می تواند جای خالی مادرش را پر کند؟



ریز بینی یا فضولی ،مساله این است !

شهر ما شهر کوچکی است .انقدر کوچک که بیشتر چهره ها برایت اشناست .چند وقت پیش توی بازارچه این شهر کوچک در حال خرید بودم که صدای جیغ های ممتد دختری نگاهم را برگرداند .دختر جوانی با کیفش به سر و صورت پسر جوانی می کوبید .پسر ریسه می رفت و با دست ضزبات کیف را می گرفت .بالاخره با وساطت مردم هر کس راه خودش را در پیش گرفت.

دو روزبعد  در حال پیاده روی در همان حوالی صحنه ای  دیدم که سخت مرا به فکر فرو برد .همان دختر جوان دست همان پسرجوان راگرفته بود و با نیشی گشاده تا بنا گوش در خیابان قدم می زد .

با دیدن این صحنه سوالاتی چند در ذهنم نقش بست :

۱-این دختر و پسرباهم دوست بودند و یک هو سرمدل گیس دخترک  دعوایشان شد ودختربخت برگشته که ساعت ها برای کله اش وقت گذاشته بود و حالا ضایع شده بود و حال پسرک را گرفت ؟

۲-ایا مثل فیلم های هندی این دخترو پسربعد از دعوا فهمیدند که چقدرهمدیگررا دوست دارند و چقدربه درد هم می خورندو پسرک رفت و گردن کج کرد و گفت: ما چوب خوردتیم کتکات قلبمو خراشید  مارو به غلامی قبول کن؟

۳-ایا تمام دعوا صحنه سازی بوده تا مردم بخت برگشته جمع شوند تا نفرات سوم و چهارم از بهت مردم سوء استفاده کنند و جیبها وکیف ها را خالی کنند؟ 

۴-من خیلی فضولم و چراسرم را نمی اندازم پایین وخلق الله را به حال خودشان نمی گذارم ؟

خداحافظ رمضان!

خدا حافظ سحرهایی که یادمان رفت ساعت را کوک کنیم و خواب ماندیم.

خداحافظ سحرهایی که غذا را نوش جان کردیم و بعد فهمیدیم ده دقیقه است که اذان گفته.

خداحافظ روزهایی که افطار دعوت بودیم و از اول صبح ذوق می کردیم.

خداحافظ افطارهایی که مهمان داشتیم و تا خود اذان مغرب جان کندیم.

خدا حافظ  روزهایی که از فرط تشنگی به مرز دیوانگی رسیدیم.

خداحافظ روزهایی که از شدت گرسنگی به حال غش و ضعف افتادیم.

خداحافظ فشارهای افتاده و چشم های گود رفته.

خدا حافظ لباس های گشاد شده ورژیم های تکرار نشدنی.

خداحافظ اش دوغ خالجون و اش رشته مامان.

خدا حافظ التماس دعاهای میس کالی سحر و افطار.

خداحافظ چرت های وسط جوشن کبیر.

خداحافظ تاکسی های صلواتی شب های قدر و دم افطار.

خداحافظ خواب های تا یازده صبح.

 خداحافظ قیلوله های تا پنج بعد از ظهر.

خداحافظ زولبیا بامیه.

خداحافظ رمضان.دلمان برایت تنگ می شود .کسی چه می داند شاید دیگر ندیدیمت .

 زمستان رفت ،خدا قوت رو سفیدان رمضان.