بره های گرگ دوست!

راستش خسته ام .خسته از یک تراژدی تکراری که هر بار با رفتنم به خوابگاه های دانشجویی تکرار می شود .تکراری ملال آور و غم بار.داستانی آمیخته با چشم اشک بار و دل شکسته و هستی به تاراج رفته.چه بسا دخترکان شادابی که با این قصه تلخ به انسان های سرد ،افسرده ومرده تبدیل شده اند و من ذوب روحیشان را به چشم دیده ام.بارها برایشان اشک ریخته ام ،بی خواب شده ام و بی اشتها.اما چیزی که در این میان برایم مایه حیرت است دخترکانی هستند که دست دوستان صاحب عزای خود را می گیرد و دستمال مرطوب بر پیشانی داغشان می گذارند و آب قند هم می زنند ولی فردا توی دانشگاه همان کار را تکرار می کنند.آن ها که باچشم دریده شدن هم اتاقی و همکلاسیشان را میبینند و فردا لبخند زنان برای گرگ ها دست تکان می دهند .درست همان گرگی که دیشب از زبان دوستشان لعن و نفرین می شد.دقیقا همان گرگ.

متحیرم.متحیر!


پی نوشت :این روزها حال خوشی ندارم.شاید کمتر بیایم.باید ریست شوم.

نگار عرفاتی.

بر فراز جبل الرحمه می ایستم .عرفات پنهاور و نورانی مقابل چشمانم می درخشد .این منم ایستاده بر جبل الرحمه همان جایی که تو عرفه خواندی معشوق من. یعقوب وار امدم در پی عطر پیراهن تو.اینجا عطر حضور تو جاری است .در گوشه گوشه اش می نشینم شاید از شمیم محل جلوست رایحه ای مهمان دلم شود.صدای حاج منصور سیلاب اشکم را جاری می کند.

ای نگار عرفاتی لک لبیک حسین    چشمه آب حیاتی لک لبیک حسین

کاش دوباره مرا بخوانی این بار نه به جبل الرحمه که به کربلا.


دعا کنید مرا شدید.

حرف حساب!

با گریه می آید اتاق مشاوره دانشگاه .بچه های حراست دست پسری را گرفته اند و کشان کشان می آورند .دختر همچنان گریه می کند .با یک لیوان آب سرد آرامش می کنم .بچه های حراست پسر را به زور می نشانند روی صندلی و می روند.دختر شروع می کند به فحش دادن.مردتیکه عوضی لاشی ....پسر پوزخندی می زند و می گوید لاشی ؟من لاشیم؟خانم... ،جان من یه نیگا به قیافه ما بکن.قیافیه کی به لاشیا می خوره ؟دختر گارد می گیرد برای حمله .با صدای بلند می گویم:  بشین سر جات ببینم.این حرفا چیه به هم می زنید؟دختر با صدای لرزان می گوید :این عوضی این ...این... وبغض می کند بلند میزند زیر گریه.پسر رویش را برمی گرداند.دوزاریم می افتد.برای لحظاتی سکوت حاکم می شود.این بار چندم است که دخترها در گوشه وکنار دانشگاه مورداذیت و آزار قرار گرفته اند و این اولین بار است که دختری این موضوع را علنی در حیاط دانشگاه اعلام کرده.پسر را با نامه می فرستم اتاق مشاوره اقایان .دخترک کل ماجرا را تعریف می کند .یک ساعتی حرف می زنیم وبعد کوله اش را بر می دارد و می رود .فردا بنر بزرگی را با کمک خدمه توی سالن اصلی دانشگاه نصب می کنیم"خانم وندی شلیت نویسنده آمریکایی:چطور می توانیم از مردها توقع رفتار احترام آمیز داشته باشیم در حالی که با ظاهر خود مرتب این پیام را به آن ها می دهیم که لازم نیست این طور رفتار کنید"
یکی زیر بنر با خودکار آبی نوشته بود :ای ول به این می گن حرف حساب!!                                                                                                                                           

پی نوشت:عذر خواهی شدید به خاطر به کار بردن الفاظ رکیک.