چند هفته ای قبل از ثبت نام کاندیدای شورای شهر مسئول امور بانوان یکی از سازمان ها تماس گرفت و از من خواست تا کاندید شوم.معتقد بود با شناختی که زنان و دختران شهر از من دارند و با حمایت سازمان های فعال در امور زنان،حتما رای خواهم آورد.اولش کلی خندیدم .بچه ها که موضوع را فهمیدند تعظیم می کردند .فدایت شوم قربانت گردم می گفتند .دور سر همایونی می چرخیدند چای می آورندوخلاصه خنده بازاری بود.اما بعد از چند روز قضیه شوخی شوخی جدی شد.تماس ها بیشتر .قول حمایت ها بیشتر تر .

هر چه قدر فکر کردم ذره ای احساس تکلیف و مسئولیت و وظیفه در خودم نیافتم.راستش هر قدر هم کنکاش کردم ذره ای صلاحیت در خودم ندیدم.نمی دانم شاید باید منتظر می شدم کسی از آسمان ها صلاحیتم را تایید کند. من که حق سی دانش آموز دغدغه هر لحظه وهر ساعتم بود چطور می توانستم به حقوق مردم شهرم فکر نکنم.رسما باید راهی تیمارستان می شدم.

پا در یک کفش رد کردم.

مانده ام در کف هجوم رجال برای کاندیداتوری ریاست جمهوری.


پی نوشت :یکی نیست بزند زیر گوش ما که تو کجا و رجال سیاسی مذهبی کجا ؟